از تنها شدن ترسیدم ...
از دلتنگی و بغض ترسیدم ...
از دعوا و بحث ترسیدم ....
احساس پیری کردم ...
احساس مردن کردم ...
احساس خفگی کردم ...
احساس پس زدن ارزو و رویا ...
انگار با تمام زندگی قهر باشم ...
کینه ب دل گرفتم از دنیا ...
ترسیدم ...
و از ترس خسته ام ...
تو وجودم یک نفر زجه میزنه ...
ناراحت ...
چرا رفت ...
چرا نشد ...
من این تنفر دوست ندارم ...
تو سینه آزارم میده ....
اعترافات من ...
کوچه خوشبختی پلاک67...برچسب : نویسنده : lucko بازدید : 52