یادداشت 74

ساخت وبلاگ

سر صبح لپ تاپ را باز کردم. روی تخت دراز کشیدم . یک شیر نی زده را کنارم گذاشتم . فکر میکنم چطور متنی را بنویسم که منسجم و خوانا باشد ، توانایی تخلیه و رساندن احساس درونیم را داشته باشد. من احساس غم و بغض و پرخاش خودم را چطور لای بقچه ی نوشته هایم بپیچم که بخوانید. بنویسم که آدم های ترسو از آسانسور را درک کردم یا پرستارها چطور با غولی به نام مریضی می جنگند! یا احساس درونیم را به غولی تشبیه کنم که پشت لباسم را چنگ زده و مرا به سمت خود می کشد و قاه قاه می خندد و من با جیغ بی صدا و چشمان پر از اشک دست و پا می زنم که از دستانش فرار کنم! نه درک ترسوهای آسانسوری و پرستارها دروغی بیش نیست ، بلکه پوششی هست که تمام آنچه منم را در خود مخفی میکند و تمام ذهن ها را به سمت دلسوزی و درمان ترس ترسوهای آسانسوری و پرستار ها می برد .

من می مانم و غولی که قهقه اش با انحراف متنی ام بیشتر شده و دست و پا زدن بیشترم . احساس ناراحتی و پرخاشی که در وجودم چرخیده و حالا در راه مسدود شده ی گلویم گیر کرده و جمع شده و باد می کند و بزرگتر می شود .

حال کودکی را دارم که یک شیر دستم داده اند که گریه نکنم . که آرام باشم . که شیر مفید است و به من کمک می کند که بیصدا از دست این غول فرار کنم. چقدر جان دارم که مرا به سمت خود بکشد ، من فرار کنم! میخواهم صدایم در بیایید!

کنترلم را سمتم بگیرم و دکمه بی صدا را یک بار فشار دهم ، همه را از سکوت و نعشه گی بپرانم. من قدرت جمع شده ی سالهایم را روی سر غول سگ جان وحشتناکم بریزم و از دستش خلاص شوم.

کلیک ... دکمه را زدم.

 

کوچه خوشبختی پلاک67...
ما را در سایت کوچه خوشبختی پلاک67 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lucko بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:02