یادداشت 61

ساخت وبلاگ

رفت ...

خیلی ساده ... آروم و با قدرت قدم هاش گذاشت روی قلبم و رفت ...

رفته بود که برگرده ... رفت که رفت ... چی شد که یک مرتبه سنگ دل شد ...

من که براش قصه ی دوست داشتن رو تعریف کردم ... رد شد ... میدونست چقدر طعم دوست داشتنی که با رفتنش و آرزوی خوش بختیشه چقدر درد ناکه ...

اومده بود قانعم کنه می تونم بهش تکیه کنم ... اومده بود بهم بقبولونه میشه بهش اعتماد کنم ... اومده بود صادقانه و با اسم اون که می پرستمش دوست داشتنی باشه و دوستی ...

تکیه کردم ... من ترسو ... که از تکیه کردن ترس داشتم ... من به قول خودش بلور شکستنی من ِ بانو! ... خیلی راحت رو من خط کشید ... می گفت براش مهمم ... می گفت دوستم داره ... میگفت هست ... می گفت پیشمه ... میگفت تنها نیستم ... شب ها به زور خستگی بیدار می موندم ... قاطی میکردم جون نداشتم ... می گفت بخوابم همه چی رو قاطی بهش میگم تو خلسه ام ... به عشق من هستم هاش به عشق پچ پچ های شبانه اش با آرامش می خوابیدم ... صدای نفس کشیدن هاش ...

عاشق مگه سنگ دل میشه ؟ اگر معشوق گفت رهایی برو با هر کی دوست داری ، باید دستش رها کنه و با سنگ دلی بره ... حتی مهم نباشه به سر معشوق چی میاد ... احساس میکنم من ظرفیت دوست داشتن رو نداشتم ... اشکام سرازیر شدم ... در مقابل سنگ دلی هاش زجه های بی صدا زدم ... خدا خدا کردم ... اشکام جاری بود ... شب ها با بغض می خوابیدم ... به تکیه گاهی که یک مرتبه شونه خالی کرد و رفت ... یک چیزی رو دلم گذاشت ... با سرم و دارو و داد و گریه درست نشد ... خودمم نمیدونستم چیه ... میگفتن استرسه ... می گفتن خون ازت رفته ویتامین بدنت کمه ... میگفتن اضطرابه ... و تو یک بار نگران نشدی ... نگران کسی که حداقل از تو خوش رویی دوستانه می خواست ...

یک ساله اتاق خاکه و حجم پر از دلتنگی و تشویش و ات و اشغال ... یک حس پنهان که برای من قابل تشخیص نیست و برای دکتر اختلال اضطرابه ... یک سال گذشت از وقتی دکتر دارو خونه گفت تو چرا بیداری ؟ اون آمپولی که بهت زدن باید تو رو تا هفت پادشاه می کشوند ...  هیچی برام رنگ و بو نداره ... هیچ کسی عاشق من نیست ... چقدر هوای تو زد به سرم ... اشک ها چشام رو خیس کردن ... میخوام از این سنگینی خلاص شم ... نامردی نیست زخم بیای و مرحم بشی و کنارش یک زخم عمیق بزنی و بری بری بریییییی ....

+ اشک های من ...

+ سه سال شایدم دو ساله نیست ... که من پریشونم ... من بانوی آرامش بودم ... آرامشم کو ؟

کوچه خوشبختی پلاک67...
ما را در سایت کوچه خوشبختی پلاک67 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lucko بازدید : 58 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 11:25